۱۳۹۲ اردیبهشت ۳۰, دوشنبه

مرگ تدریجی یک خودکشی



تو نمیدانی چه دردی است
نبودن کسی که دل ببندی به او
نمیدانی چقدر درد دارد
بالا رفتن از صندلی
انداختن طناب دور گردن
آه، مهمان ناخوانده،
اشک هایی به زیر صندلی جاری میشود و به آن طرف اتاق میرود
مثل یک کودک که ترسیده، زیر میز، گوشه دیوار، داخل گنجه
و سرانجام روی بالش خشک میشود

۵ نظر:

  1. چند وقتیه که میخوام کامنت بزارم ولی احساس میکنم مثل یه شاعری که چشمه ی شعرش خشکیده
    چشمه کامنت منم خشک شده، میخونم، ارتباط برقرار میکنم ولی دستم به کامنت نمیره
    از بس که پای این فیسبوک نشستم
    کامنت گذاشتن توی وبلاگ ها رو یادم رفته
    ...
    اونی که منتظرش هستی یک روز
    از یه معبد عشق قدیمی میاد

    پاسخحذف