۱۳۹۴ خرداد ۳۱, یکشنبه

مذاکرات

آدم با تو که میشیند پای مذاکره، دوس دارد هی به نتیجه نرسد و مذاکرات را تمدید کند، خواه در ژنو و لوزان باشد خواه در کافه ی سر خیابان و نیمت پارک. فکت شیت ات رو پاره کن بنداز دور.این همه و حرف و حدیث برای چه! توافقی در کار نیست. چشم هایت مانع اصلی مذاکرات است.

۱۳۹۴ خرداد ۲۹, جمعه

54



بعضی چیزا وقتی با همن خیلی به هم میان. مثلا چیپس و ماست موسیر، ماست و خیار، گوجه و پنیر، قهوه و سیگار، زرشک پلو و مرغ،
بعضی چیزا وقتی با همن یه جوری میشن. مثلا نوشابه و آبگوشت، ماکارونی و نون لواش، مربا و پنیر، تخم مرغ و تن ماهی
بعضی چیزا وقتی با همن حال آدمو بهم میزنن. مثلا شیر و نوشابه، ترشی و نون خامه ایی، لواشک و هات چاکلت
دوستی با آدما هم همینه. با بعضی ها همیشه خوبیم. با بعضی ها یه جوری هستیم. گاهی اوقات خوب،گاهی اوقات بد. با بعضی ها هم هیچ وقت خوب نیستیم. تو زندگیتون دنبال آدمایی باشین که همیشه با هم خوب باشین. مثلا اگه شما ماستین، اونم خیار باشه! حالا نه اینکه ترشی بد باشه. نه. ولی ترشی با ماست بده. اگه ترشی هستین برین دنبال آبگوشت. اگه تو انتخاب اطرافیانمون دقت نکنیم، لواشک باشیم و بریم دنبال هات چاکلت، حال خودمون و اطرافیانمونو بهم میزنیم. پس تو انتخاب آدمای اطرافمون دقت کنیم تا حال همو بهم نزنیم. باید به هم بیایم. هر کدوممون به تنهایی خیلی خوبیم ولی وقتی یکی بهمون اضافه میشه باید حواسمون باشه که حال بهم زن نشیم. یه ضرب المثل مکزیکی میگه اگه فلافل باشین مهم نیسین زیاد. ولی وقتی پنیر و قارچ بهتون اضافه شه. خیلی مهم میشین.


گریه ی مرد



میگن قدیما یک مردی بوده. اسمش احتمالا مرتضی بوده و شاید هم نقی. علی و تقی هم از احتمالات هست. این آقای علی، مرتضی شاید هم تقی 5 سالش بود که یک روز انگشت شصتش رو با چاقو برید.شدت خونی که از انگشتش میومد بقدری بود که ترسید و رنگ از چهره ش پرید. زرد شده بود. میگن تقریبا یک زرد مایل به بی رنگی و بدبختی. از درد انگشتانش کم کم تو چشماش یک دریاچه در حال تشکیل شدن بود که مادرش گفت: بغض نکن پسرم، ماشاالله دیگه بزرگ شدی. زن های همسایه که مشغول پاک کردن سبزی بودند یک صدا شروع کردند به خواندن : مرد که گریه نمیکنه، مرد که گریه نمیکنه. علی یا مرتضی بغضش رو قورت داد. چشماشو پاک کرد و اجازه نداد حتی یک قطره اشک از چشماش سرازیر شه.
ده ساله بود که یه روز در مدرسه معلم هندسه علی یا مرتضی را به باد کتک گرفت. کم کم دریاچه در چشمانش در حال تشکیل شدن بود که معلم سرش داد زد: مگه تو مرد نیستی؟! علی باز هم گریه نکرد و زن های همسایه دوباره شروع کردند به خواندن: مرد که گریه نمیکنه.مرد که گریه نمیکنه.
سن بلوغ و دختر همسایه این بار برای علی و مرتضی و تقی نقشه کشیده بودند. علی هم مثل من و شما و اون یکی دوستتون که تو سن بلوغ با دوچرخه با سرعت از جلوی سارا و پریسا دوستاش رد میشدین، در بعضی موارد ساناز و صبا، با دوچرخه مشغول ویراژ دادن مقابل دختر همسایه بود که پدرش داد زد: اینقدر تند نرو حیوون. دختر همسایه و دوستانش شروع کردن به خندیدن به مرتضی. این بار مرتضی سوار بر دوچرخه طوری گریه کرد که کسی اشک هاشو ندید.باد با سرعت اشک های علی را روی هوا پخش و پلا کرد ولی زن های همسایه که معلوم نبود از کجا و چطوری دارند میبینند باز شروع کردن به خواندن مرد که گریه نمیکنه... . نکته ی قابل ذکر اینکه دختر همسایه همیشه کرم میریخت وگرنه علی خجالتی تر از مرتضی، مرتضی هم خجالتی تر از نقی یا تقی.
علی ِ ما یا مرتضی یا تقی بالاخره زن گرفت و بسیار هم زنش رو دوست میداشت. یک روز زن مرتضی به علی گفت : تو چرا اینقد بی احساسی؟ تا حالا نکردی یه گریه ی اساسی! زن علی از مرتضی یا تقی طلاق گرفت و رفت با یک آدم با احساس ازدواج کرد که صبح تا شب کارش گریه کردن بود و هی گریه میکرد هی گریه میکرد. اینقد که وسط خانه شان یه رودخانه جاری شده بود. علی بیچاره یا مرتضی دیگه طاقتش تموم شد...صدای زن های همسایه همچنان میومد که میخواندند : مرد که گریه نمیکنه، مرد که گریه نمیکنه.
براساس آهنگ گریه ی مرد از گروه آبجیز

۱۳۹۴ خرداد ۲۱, پنجشنبه

عصر جمعه

عصر جمعه قدیما مثل عصر بقیه ی روزا بود.تا اینکه یه دوره ای عصرای دیگه شروع کردن به پیچوندنش، نامردی کردن در حقش،هی تنهاش گذاشتن تا اینکه دیگه رابطشو با بقیه ی عصرا قطع کرد. خر شد. نامرد شد. دلگیر شد. دیگه مثل قدیما مهربون نبود. عصر جمعه قدیما اینطوری نبود. بعضی آدمام مثل عصر جمعه ان. قدیما مهربون بودن. هی میخندیدن.اینطوری نبودن.کاری که بقیه ی عصرا با عصر جمعه کردن شما با اطرافیانتون نکنین.