۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۸, چهارشنبه

خاکستری مایل به بنفش


مچ دستم را نگاه میکنم. یاد ساعتی می‍افتم که با دندان‌هایش طرحش را کشیده بود.
عقربه های ساعتم ایستاده اند. هر دو روی ساعت 7.
شاید خسته شده اند. شاید از دویدن دنبال هم خسته شده اند.
شاید قرارشان ساعت هفت بوده.
شاید هم وقتش رسیده که دیگر به نگاه های مردم اعتنایی نکنند. بایستند کنار هم. صحبتی بکنند، لبخندی بزنند و بوسه ای.
ایستاده اند کنار هم و دارند به آسمان نگاه میکنند. ابر های پراکنده و جدا از هم را نگاه میکنند. ابرهایی که نه توان رفتن دارند نه توان رسیدن به هم و عشق بازی و باریدن.
سیگار را از خانه ش بیرون میاورم. از یارانش جدا میکنم.
 یار جدیدش چشم انتظار عشق بازی با اوست. لب هایم با دیدن سیگار تکانی میخورند. آتش میزنم عشقشان را...
دستی بر موهایم میکشم. شاید در کار او دخالت کردم. میان موهایم، جای بازی انگشتان اوست.
چشمانم را میبندم. احساس سنگینی میکنم. باری اضافی. شاید اشکی جایی پنهان شده.
 شاید دنبال بهانه ست تا خود را نشان دهد. شاید هم منتظر یارش. از یارش خبری نیست.
حس میکنم از اشک هم خبری نیست. شاید ناامید از دیدن یارش، بخار شده.
 پس چیز دیگری است. چیزی شبیه غم. میخواهم غم ببارم.
ورودی قلبم تنگ شده. به زور یه نفر بتواند از آن رد شود.
 چند نفر در حال رد شدن از کوچه هستند. نگاهی میندازند.
ورودی قلبم تنگ تر از آن است که بتوانند رد شوند. متنظر عابر بعدی میمانم.
شاید از راه دور بیاید. شاید غم هایش اینقدر لاغرش کرده باشد که راحت بتواند رد شود.
گوشی ام زنگ میخورد. حوصله جواب دادن ندارم. زورکی نگاهی میکنم به صفحه گوشی.
نگاهی که به جواب دادن ختم نخواهد شد. اسمش را میبینم.دوستم است.
لبخندی در گوشه قلبم میزنم.حال و هوایم را میتواند برای ساعتی عوض کند. جواب میدهم...
پیوست :  Christina Perry _ The Lonely
http://prostopleer.com/tracks/5011956CZDp


۲ نظر: