۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۷, سه‌شنبه

عشق


بیا بنشین کنارم.لب پنجره اتاقت.بیرون همه جا پر آب است تا لب پنجره.
بیا پاهای لختمان را بندازیم داخل آب. دستت را آرام نوازش میکنم.
سرت را بگذار روی شانه ام. چقد بازی کردن با انگشتانت حس خوبی به آدم میدهد.
پاهایت که میخورد به پاهایم زیر آب، انگار فرشته ها قلقلکم میدهند.
چشمانت را ببند.به این فکر کن که  چقد آرامش دارد این لحظه ها.
چقد آرامش دارد قلبت،
وقتی که پیانو دارد مینوازد کسی هست که در چشمانش نگاه کنی.
وقتی باران می‌بارد کسی هست که دستانش را بگیری.
وقتی رنگین کمان هست کسی هست که به او لبخند بزنی.
وقتی نفس میکشی کسی هست که پا به پای تو نفس بکشد.
رو تختی بنفش را بردار از روی تخت.دراز بکش کنارم.
طوری که چشمانت را ببینم.میخواهم در چشمانت غرق شوم.
غرق که شدم بیا نجاتم بده.لب هایت باید لمس کند لب هایم را.
نوک بینی ام که نزدیک میشود به نوک بینی ات،
 انگشتانت لابه لای انگشتانم بیقرار میشوند.
 نفس هایت همینطوری که میخورد به صورتم انگار خدا دارد صورتم را نوازش میدهد.
حواست باشد، من آغوش گرا هستم.آمدی داخل دیگر نمیتوانی از آغوشم بروی.
میخواهم کاری کنم مردم غبطه بخورند به عشقمان.
مرد همسایه فقط شب جمعه زنش در آغوش میگیرد.آن هم آغوش پر سر و صدا.
ولی من میخواهم در آغوش آرام یگدیکر زندگی کنیم.
صدای قلبت را میشنوم.بهترین لالایی برای من صدای قلب توست.
بگذار همین جور که سرم را گذاشته ام روی سینه ات خوابم ببرد.... تا وقتی که صدای اذان بیدارم کند تا تحسین کنم کسی را که تو را آفرید.

۳ نظر:

  1. خیلی قشنگه این نوشته‌ات، خیلی
    شیرین و سیاله و کلی تصویر زیبا و حس دل‌نشین می‌آره تو ذهن آدم :*

    پاسخحذف
  2. خودم اینایی که گفتی رو متوجه نشده بودم :))) :پی
    مرسی :*

    پاسخحذف