۱۳۹۳ مرداد ۱۴, سه‌شنبه

Wrong Love

میترسم بهش بگم. میترسم ازم بترسه. از ترسش میترسم. میدونم که ترسش اشتباهه. میدونم که چیز ترسناکی نیست که بخواد بترسه. ولی خب... نمیدونم. موقع هایی که پیششم، حس های عجیب غریبی بهم دس میده. مثلا نشستیم پیش هم، یا دراز کشیدیم کنار هم، برمیگردم نگاش میکنم. اونم نگا میکنه. من دیوونه میشم از نگاه هاش ولی برا اون یه نگاه معمولی و طبیعیه. خنده هاش...وای خنده هاش خیلی خوبه. خنده هاش اگه ده ثانیه طول بکشه برا من ده دقیقه طول میکشه. بعضی موقع ها که نگاش میکنم تو ذهنم میگم اگه بدونه من چه حسی بهش دارم چیکار میکنه؟ احتمالا میترسه ازم. شاید شوکه شه. نمیدونم... خیلی بده. حس میکنم تو یه اتاقی گیر افتادم که ارتفاعش نصف قدمه و عرضش هم نصف عرضمه. خیلی تنگه. نفس کشیدن سخته. دوستم که از همه چی خبر داره بهم میگه :
هر حرف و احساسی داری برو جلو و بدون یه ذره ترس بگو
با ترس و پنهون کاری و عقب نشینی بدتر خودت اذیت میشی
این تویی و وجودت و احساست، همه ش از درون خودته. پس از خودت و حست خجالت نکش
به خودت این احترام و حق رو قائل بشو که شنیده بشی , با شهامت و تمام وجود حس و حرفتو بگو
آره حرفاش قشنگه. جمله های قشنگی ان. ولی عمل کردن بهش خیلی سخته.
 آدما از تاریکی میترسن. چون تو تاریکی جایی رو نمیشناسن. جایی رو نمیبینن. نسبت به محیط آگاهی ندارن. عدم آگاهی نسبت به یه موضوع همیشه باعث ترس از اون موضوع میشه. اگه منو بشناسه شاید دیگه ازم نترسه. اگه احساسم رو وقتی شنید خوب بشناسه، مثل یه اتاق تاریک که با چراغ قوه پر نور میری توش، شاید دیگه نترسه.
دلم براش تنگ شده. خیلی. فقط یه روزه که ندیدمش.


۲ نظر:

  1. ughhhhhh....ghashangggg kamelan kamel e kamel e kamel mifahmam chi migi...KHEILI BADEEEE....on Khande he ke gofti o ke dg nagoooo.....yani moghe i ke ino mikhondam dashtam mimordam hamin

    پاسخحذف
  2. خوشحالم که زنده ای الان :D

    پاسخحذف