۱۳۹۲ اردیبهشت ۴, چهارشنبه

کلنجار


شب باید بارونی باشه؛
روز باید برفی باشه؛
موهات هم بلند تا زیر چشمات؛
ساعت کم مونده باشه به 12؛
اس ام اس هات هم دلیور بشه جز آخری؛
تو اخری باید نوشته باشی : میترسم از دستت بدم؛
اینباکسم باید پر باشه که اس ام اس ات نرسه؛
همون طور که منتظر جوابی باید خوابت ببره؛
وسطای شب بیدار میشی؛
من باید بهت اس ام اس داده باشم بدون اینکه اون اس ام اس ات رسیده باشه بهم؛
باید نوشته باشم : میدونی چیه، تو زندگی من هیچ ترسی وجود نداره. چون تو رو دارم؛
میری اس ام اس ات رو از آوت باکس پاکش میکنی؛
اس ام اس آخرم رو به خودم میفرستی؛
منم که بیدارم،بایدی هم در کنار نیس چون همیشه نزدیکای صبح میخوابم؛
اس ام اس ات رو میخونم، باریدن برف شروع میشه؛
جواب میدم : دوستت دارم؛
تو : نه، من دوستت دارم؛
من: لعنتی
تو:_______
نمیخونمش، یه حسی میگه وقتی از خواب بیدار شدم بخونمش؛
به حسم اعتماد دارم؛
اون دفعه هم حسم بود که گفت : این یکی با بقیه فرق میکنه، راست گفت،فرق میکنی؛
خیلی دلم میخواد بدونم چی نوشتی؛
پس وقتشه بخوابم...


۱۱ نظر:

  1. چه خوبه این نوشته‌ات
    گرمه مهربونه، به دلم نشست :*

    پاسخحذف
  2. بزار بشینه، یه وقت از رو دلت بلندش نکنی ها :پی

    پاسخحذف
  3. :)
    از این فانتزی‌هایی که آرزوشو دارم... خیلی خوبه...
    :)

    پاسخحذف
  4. من یک جا خوندم قبلا اینو :)) کجا ؟؟؟ تو بگو ؟؟!!اون موقع هم به دلم نشست و گیلاسی بود نوشتت ^_^ :-*

    پاسخحذف
  5. چه حسي دارم من الان :X خيلي قشنگ بود :X

    پاسخحذف