۱۳۹۲ فروردین ۲۹, پنجشنبه

نامه ای از بابی برای نیما


گاهی وقتا حس میکنم لبه‌ی یه صخره نشستم و دارم پایین رو نگاه میکنم.
و هیچ جا برای رفتن ندارم جز پایین. اما الان که دارم پرواز میکنم، میترسم...
 یاد این میوفتم که شاید اون پایین هم مثل این بالا خبری از دوست داشتن نباشه. 
شاید اون پایین هم آدما فقط خودشونو دوست داشته باشن. میترسم اونجا هم کسی منو قبولم نکنه.
کسی دوسم نداشته باشه.
خیلی وقتا که میرم تو جنگل. میشینم کنار رودخونه ای که اولین بار یه اسب تک شاخ رو اونجا دیدم.
 میشینم اونجا و فکر میکنم. به اینکه چی میشد یه دوست پرنده داشتم.
تا حالا فکر نکردم چه پرنده ای... شاید یه...هممم...ققنوس. آره ققنوس.
میتونستم بعضی روزا بال هاشو ازش قرض بگیرم. 
پرواز کنم برم سمت ابرا. اونجا که سفیده همه چی.
بخوابم روی ابرا. رو به آسمون. اونجا دیگه آسمون واقعا آبیه. 
چون دیگه هیچ ابری بالا سرت نیست...
نیما، تو شبا چه خوابی میبینی؟ داداشم میگه خواب دخترای مدرسه شون رو میبینه.
منم بعضی موقع ها خواب یه پسره رو میبینم. یه پسر سبزه با موی کوتاه و چشمای سبز.
میاد جلو دستمو میگیره. دستش خیلی گرمه. گرماش اینقد زیاده که مجبور میشم لباسامو از تنم در بیارم.
 بعدش میدوه. منم سعی میکنم که دستشو ول نکنم و دنبالش میدوم.
از بین درختا رد میشیم. شاخه های درختا اینقد زیاده که برگاش میخوره به سر و صورتم.
 یه صدایی نامفهمومی از دور میشنوم. صدای آبه انگار...آبشار...
صدای بلندتر میشه و الان مطمئنم که آبشاره. شاخه های درختا کم کم مهربون تر میشن...
پشت درختا یه دریاچه هست...وای نیما...یه آبشار خیلی خوشگل.
ازتفاعش تقریبا 5 متره. دستمو ول میکنه. یه نگاهی بهم میندازه و لبخند میزنه.
میدوه میره سمت یه سکوی سنگی،مثل یه صخره کوچیک... و شیرجه میزنه تو آب.
راستی گفتم صخره...تا حالا بهت گفته بودم که چقد دوست دارم برم کنار یه صخره و بخوابم؟
نیما باید برم. منتظرمه.
اگه دوس داشتی جواب نامه رو بنویس.
پ.ن: نمیدونی چقد خوشگله اینجا. امیدوارم یه روز توام با اون بیاین اینجا.
بابی

۳ نظر:

  1. نوشته‌هات شیرین‌ان :*
    بعداً یادم بنداز راجب پرنده‌ها یک چیزی برات تعریف کنم :*

    پاسخحذف
  2. بابی کیه ؟؟؟ :/ گفتم نمیزارم بری بخوابی کنار صخره بیدارت میکنم من و اون دوستمون یادته ... دوست داریم :((

    پاسخحذف