۱۳۹۲ مهر ۱۵, دوشنبه

فراموشي


خسته م
اینقدر خسته ام که حوصله ندارم تو را در آغوش او تصور کنم
و بعد بنشینم از غم نبودنت در آغوش من
و از غم بودنت در آغوش او
بنویسم
و بعد گریه کنم
خسته تر از آنم
که خاطراتمان را مرور کنم
و غصه بخورم
خسته تر از آنم که برای رفتنت
مرثیه بسرایم
از وقتی که رفته ای
حوصله ی هیچ چیز را ندارم
حتی حوصله نبودنت در کنارم
از وقتی رفته ای
حافظه ام ضعیف شده
رفتنت را هم به یاد نمی‌آورم
برگرد
مثل همان روز
که در خیابان
یک لحظه  برگشتی
و چشمانت...
میبینی؟
قرار بود یادم برود همه چی
یادم رفت که قرار بود از یادم بروی
ببخش
نمیشود
حوصله ندارم فراموشت کنم

۲ نظر:

  1. عزیزم :(
    نوشتن از این چیزا بیشتر باعث می شه یادت نره. :(

    پاسخحذف
  2. :( وقتی از ته دل گریه میکنی ، بعدش فکر آدم کار میکنه ، چیزای خوبی مینویسه

    پاسخحذف