نیم نوشته
۱۳۹۴ بهمن ۵, دوشنبه
نیم نوشتهی چهارم
›
در عجبم کجاست عدالت این جهان ... هیچ چیز سر جایش نیست، نه من در قلب توام، نه تو در آسمانی.
۲ نظر:
قدر همو بدونین، همین
›
میگن قدیما دو تا درخت بودن که ریشه شون مشترک بود. سال ها بود که کنار هم به خوشی زندگی میکردند. تا اینکه یک روز یک علف هرز نزدیک اون ه...
نیم نوشتهی سوم
›
امروز 3 نفر و نصفی بودم . یکی سرحال بود و میخندید، یکی گوشه ای کز کرده بود و فکر و خیال ِ تو راحتش نمیگذاشت، یکی هم ایستاده بود و ب...
نیم نوشتهی دوم
›
شاید درخت بودم ، که وقتی رفتی، نتوانستم دنبالت بیایم...
نیم نوشتهی یکم
›
آسمان هم امروز مثل دلِ من شده بود. اینقدر بارید و بارید بارید تا خشک شد. خشک مثل چشمان من،بعد از رفتن تو، شد. بعد اینقدر پلک زد ...
›
صفحهٔ اصلی
مشاهده نسخه وب