من كه سر
از كارت درنياوردم
فقط همين
كه ديدمت
عاشقت شدم
از اين
عشق هايي كه به هيچ وجه
بهشان اعتقاد
ندارم
بعد هم
كه كارت
تمام شد
و رفتي
مرا گذاشتي
بين پرونده ها
تا خاك
بخورم
من هم اينقدر
خاك خوردم و
قطره
هاي آب هم از سقفِ پوسيده…
داشتم عادت
ميكردم به تنهايي
كه دستي
آمد
و گِل ها
را بهم زد
و انساني
درست كرد
با دو چشم
كه اذيت
ميكنند بدجوري آن چشم ها
و موهايي،
با جاي
انگشتانم لاي آن ها
ولي انگشتان
من
زير پرونده
ها
يخ زده
بود
چون تو
لاي پنجره
را باز گذاشته بودي
و همين كور سوي اميد بود
كه مرگ
مرا طولاني تر كرد
و تو آمدي
و خبر مرگِ
خودت را
آورده بودي
و طوري
كه شوكه نشوم
گفتي
عاشق شده
اي
و نميدانستي
كه
آن روز
كه رفتي
من شوكه
شدم
و تمام
شدم
و مردم
و زنده
شد
يك انسان
ديگر
بدون يادي
از تو
و بدون
نامي از من
و مادرم
خندان
كه پسرش
مُرد
و قرار
است به زودي ازدواج كند
با دختري كه
او هم داستان
خودش را دارد
و تو كه
بودنت،
نبودنت
تولدت
،مرگت
چشمانت،
اصلا سانتي متر به سانتي متر بدنت
ميخندي،
گريه ميكني
ميآيي،ميروي
خميازه
نكش
چشمانت
را نمال
از خواب
بيدار نشو
رويا ببين،
كابوس ببين
بهتر است
همه ي آدم ها خفه شوند
و شر و
ور نگفتن را ياد بگيرند
آهنگ تمام
شد
لطفا
قبل از
اينكه بميرم
من تو را
ميخواهم
همين
چه قدر دلم تنگ شده برای این مدلی شعر نوشتن
پاسخحذفخیلی خوب بود
مرسي آرشي :)
حذفدوش ِ با لباس ، فقط همین جوابگوئه !
پاسخحذفشايد
حذف:)
پاسخحذف