۱۳۹۲ مهر ۶, شنبه

La Alegria


من كه سر از كارت درنياوردم
فقط همين كه ديدمت
عاشقت شدم
از اين عشق هايي كه به هيچ وجه
بهشان اعتقاد ندارم
بعد هم
كه كارت تمام شد
و رفتي
مرا گذاشتي بين پرونده ها
تا خاك بخورم
من هم اينقدر خاك خوردم و
قطره هاي آب هم از سقفِ پوسيده
داشتم عادت ميكردم به تنهايي
كه دستي آمد
و گِل ها را بهم زد
و انساني درست كرد
با دو چشم
كه اذيت ميكنند بدجوري آن چشم ها
و موهايي،
با جاي انگشتانم لاي آن ها
ولي انگشتان من
زير پرونده ها
يخ زده بود
چون تو
لاي پنجره را باز گذاشته بودي
و  همين كور سوي اميد بود
كه مرگ مرا طولاني تر كرد
و تو آمدي
و خبر مرگِ
خودت را آورده بودي
و طوري كه شوكه نشوم
گفتي
عاشق شده اي
و نميدانستي كه
آن روز كه رفتي
من شوكه شدم
و تمام شدم
و مردم
و زنده شد
يك انسان ديگر
بدون يادي از تو
و بدون نامي از من
و مادرم
خندان
كه پسرش
مُرد
و قرار است به زودي ازدواج كند
 با دختري كه
او هم داستان خودش را دارد
و تو كه
بودنت،
نبودنت
تولدت
،مرگت
چشمانت،
 اصلا سانتي متر به سانتي متر بدنت
ميخندي، گريه ميكني
مي‌آيي،ميروي
خميازه نكش
چشمانت را نمال
از خواب بيدار نشو
رويا ببين، كابوس ببين
بهتر است همه ي آدم ها خفه شوند
و شر و ور نگفتن را ياد بگيرند
آهنگ تمام شد
لطفا
قبل از اينكه بميرم
من تو را ميخواهم
همين

۵ نظر: