۱۳۹۲ آذر ۱۴, پنجشنبه

43



- به نظرت اگه باهم آشنا نمیشدیم چی میشد؟
-یه برگ از خاطرات خوب زندگیم کم میشد. نظر تو چیه؟
- یادته یه بار تو جنگل بودیم گفتم باهات قهرم. گفتی چیکار کنم که باهام آشتی کنی؟ گفتم یه دونه ازین آبنبات های شکل قلب واسم بخر. تو جنگل آبنبات شکل قلب از کجا میخواستی بخری؟!!! از تو جیبت... لعنتی از کجا میدونستی ممکنه ازت ازون آبنبات ها بخوام که تو جیبت یه دونه داشتی؟؟!!!!!!!!!! آخه تو اون جنگل آبنبات رو از کجا آوردی؟!!!!....
یادته یه بار تو جاده بودیم بارون میبارید.بعد ماشین تو گِل گیر کرد. پیاده شدیم دوتایی هل دادیم. بعد تو ماشین اس دادم بهت که دوسم داری؟ یادم نیست چی جواب دادی.ولی یادمه موقع پیاده شدن... کاغذ شکلات رو دادی بهم...منم فکر کردم آشغاله. گذاشتمش تو جیبم که وقتی رفتم خونه بندازمش آشغال... تو راهرو از بین نرده ها انداختمش پایین. افتاد پیش در پارکینگ...داشتم میخوابیدم که اس دادی : لهش کردی؟ چند ثانیه اول نفهمیدم منظورت چیه! بعد یهو فهمیدم که اون کاغذ شکلات آشغال نبوده...قبل از اینکه جوابتو بدم لباس پوشیدم رفتم بیرون...کاغذ رو پیدا کردم. قلبم از هیجان تند تند میزد. کاغذ رو باز کردم. با پوسته ی طلایی شکلات ی قلب درست کرده بودی...لعنتی کی این کارو کردی؟ چقد خوب درست کرده بودیش! میخواستم چشمامو ببندم و دیگه نفس نکشم تا برا همیشه تو اون لحظه که قلبو دیدم بمونم...
یادته یه بار بستنی اسکوپی رنگی رنگی خریدم. تو پارک نشسته بودیم گفتی اولین باره برات بستنی میخرم! چترای روی بستنی یادته ؟ اون عکسه که گرفتیم از بستنی و دستامون یادته؟
بخار شیشه یادته؟ ساعت یک نصف شب... تو ماشین...
یعنی اگه باهات آشنا نمیشدم این لحظه ها رو که همیشه خوابشو میدیدم تجربه نمیکردم؟
پس اصن دوست ندارم تصور کنم اگه باهم آشنا نمیشدیم چی میشد. دیگه همچین سوالی ازت نمیپرسم....

۶ نظر: