۱۳۹۲ شهریور ۱۵, جمعه

تير


دستانم از پشت بسته
جلويت زانو زده ام
لبخندت آخرين تيري بود كه شليك كردي
به چشمانم
تيري كه هيچ وقت بيرون نمي آيد
هيچ وقت
قاتل بعدي هم آمد
تيري را كه تو شليك كرده بودي ديد
رفت
و تو هم ديگر به صحنه ي جرم بازنگشتي
هرگز
و من از شدت لبخندت، هر روز بيشتر ميميرم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر